ناخدا باخدا

گر ناخدایی با خدا باش...

ناخدا باخدا

گر ناخدایی با خدا باش...

هوووووووووو

حق با تو بود/ می بایست می خوابیدم/ اما چیزی خوابم را آشفته کرده است/ می شنوی؟!
انگار صدای شیون می آید.... (حسین پناهی)
توی بلندترین جای دنیا نشسته ام و داشتم به این فکر میکردم، چی میشد الان خدا می آمد پایین از اون بالا و می نشست اینجا روبروی من، و با هم حرف میزدیم، درسته که الان اون حرفهامو می شنوه، ولی دلم میخواست چشم تو چشم هم میدوختیم و حرف میزدیم، بهش می گفتم، خدایا چی میشه که یه روزها و یه لحظه های آنقدر نزدیک بمن هستی، که میتوانم صدای نفسهاتو رو بشنوم، و گرمای نگاهت رو حس کنم، و حتی گرمای تنت رو، ولی یه روزهای آنقدر بهم دوری، که اصلا نمیتونم تصور کنم وجود داری، چی میشد همین الان که دارم بهت فکر می کنم و صداتون میکنم جوابم رو میدادی؟
خدایا می خواهم به اندازه هر نفسی که می کشم، / تو را صدا می کنم...

میدونی چیه این روزها یه خدای خیلی بزرگ میخوام، یه خدای خیلی پررنگ، حتی از خدای اون شبان که با موسی هم حرف زد پررنگتر، از خدای ابراهیم که آتش رو براش گلستان کرد قویتر، از خدای نوح و عیسی هم عظیمتر، یه خدای که علی ذره ای بهش شک و تردید نکرد، چون میدونست خداوند اون بی شک بزرگترین خداوندی که میتونه باشه، یه خدایی مثل خدایی علی عظیم و مهربان و بزرگ میخوام...!
خدایا خدای بزرگ وعظیم زندگی من باش وبذار درهمه لحظات زندگیم لمست کنم و......

منبر

 

او
آن بالا
از قیام متصل به رکوع می گفت.
من
این پایین
به قیام متصل به ظهور می اندیشیدم...

حالا بزرگ شده ایم آقا !

از کتابهای درسی آن سالها عکس اول آنها یادم هست

     پیرمرد تمام امیدش به ما دبستانیها بود

   .......حالا بزرگ شده ایم آقا!

                                     حال امیدتان چطور است....!

وقتی این شعر را شنیدم فقط دنبال یه جایی میگشتم که خلوت کنم جایی که یه جوری از دست بغضم خلاص بشم ....جایی که فکر کنم ....به اینکه کجا ایستاده ام ...به امید های حضرت روح الله... به رابطه با آمریکا!! به جام زهر ...به .....

حالا بزرگ شده ایم آقا !

حال امیدتان چطور است....